Aveline de Grandpré
اطلاعات شخصی
تولد |
۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ نیواورلئان، لوئیزیانای فرانسه، فرانسه نو |
وضعیت | مرده |
مرگ | تاریخ نامشخص |
اطلاعات جانبی
وابستگی | اساسین |
اطلاعات در بازی
حضور در |
اساسینز کرید ۳: آزادسازی اساسینز کرید ۴: پرچم سیاه |
صداگذار | آمبر گلدفارب |
اولین دو گرندپری (انگلیسی: Aveline de Grandpré) یک اساسین فرانسوی-آفریقایی بود که در میانه قرن ۱۸ در منطقه نیو اورلئان آمریکای شمالی زندگی میکرد. اولین، از اجداد نمونه ۱ ماشین آنیموس محسوب میشود. پدر او، بازرگان ثروتمند فرانسوی یعنی فیلیپ دو گرندپری و مادرش یک برده آفریقایی به نام ژین بود. گرچه مادرش در سال ۱۷۵۷ ناپدید شد ولی اولین همچنان به عنوان دختر این تاجر فرانسوی در محیطی مجلل و در خانوادهای ممتاز به زندگی ادامه داد. پس از ناپدیدی مادرش، نامادری او یعنی مادلین دولیل که از پنج سال پیش از آن با پدرش ازدواج کرده بود او را بزرگ کرد.
با توجه به طبیعت و رنگ پوست خود، اولین خیلی زود متوجه تضادی که در جامعه او وجود داشت شده بود و در سن ۱۲ سالگی تصمیم گرفت در برابر این ناعدالتیها بایستد. پس از تلاش او برای نجات یک مرد رنگینپوست از بردگی، او با یک اساسین به نام آگاته برخورد کرد که در ادامه به خاطر پایبندی اولین به آرمانهای آزادی انسانها باعث شد تحت تاثیر قرار بگیرد. به این ترتیب آگاته اولین را زیر بال و پر خود قرار داد و تمرینها و آموزشهای او را تا تبدیل شدنش به یک عضو رسمی محفل اساسینها ادامه داد. پس از آن، اولین به عنوان یک اساسین نقش خود را برای دفاع از بردگان ستمدیده شهر نیواورلئان شروع کرد. در سن ۱۸ سالگی، او طی یک تحقیق و بررسی دامنهدار متوجه شد که یک شرکت تجارت برده بزرگ به رهبری یک تمپلار در نیواورلئان وجود دارد. پس از ردگیری و کشتن چند نفر از زیردستان "مرد شرکت"، اولین درنهایت فهمید که تمپلارها در چیچن ایتزا اردوگاه کار برای بردگان خود قرار دادهاند.
پس از اینکه او موفق شد در چیچن ایتزا بردگان اردوگاه را از مالکیت تمپلارها آزاد کند، به یک میراث باارزش از دوران تمدن اولیه دست پیدا کرد. پس از این، او به نیواورلئان بازگشت تا ماموریت خود را با کشتن رهبر تمپلارهای شرکت تجارت برده تکمیل کند. چند سال بعد، اولین برای پی بردن بیشتر به هویت و ارزشهای تمپلارها به نیویورک رفت تا سرنخهای خود را دنبال کند. او در اینجا از حمایت اساسین کانر کنوی استفاده کرد. با کمک کانر، اولین متوجه شد که "مرد شرکت" در تمام این مدت نامادری خودش بوده است. در نیواورلئان و پس از یک مواجهه کوتاه با نامادریاش در عمارت گرندپری، اولین به بایو لوئیزیانا رفت تا به آگاته بگوید که رهبر محفل تمپلارها درواقع نامادری او بوده است. با این حال در آن محل، از آنجایی که آگاته تصور داشت که اولین به اساسینها خیانت کرده به سمت او حمله کرد. شاگردان او گرچه تلاش خود را کردند ولی در ادامه آگاته تصمیم گرفت خود را از طرق پرش ایمان بکشد. اولین پس از این به نیواورلئان و نزد نامادریاش برگشت و تظاهر کرد که به عنوان تمپلار با آنها متحد شده است. او اما در ادامه همه تمپلارهای حاضر در محل از جمله نامادریاش را به قتل رساند و به این ترتیب نیواورلئان را از نفوذ محفل تمپلارها آزاد کرد.
در سال ۲۰۱۲ با کمک حافظه ژنتیکی اولین، شرکتهای سرگرمیهای آبسترگو و یوبیسافت اقدام به انتشار یک بازی مبتنی بر آنیموس به نام آزادسازی کردند.
معرفی
اولین نوجوان درحال تماشای بردگان
اولین دو گرندپری (Aveline de Grandpré) در ۲۰ ژوئن ۱۷۴۷ در نیواورلئان متولد شد. پدر او فیلیپ دو گرندپری و مادرش یک برده آفریقایی به نام ژین بود که در هنگام تولد اولین به هر دو آزادی داد. او دوره کودکی خود را در یک خانه و خاندان ثروتمند و پرنفوذ گذراند و به عنوان دختر خانواده گرندپری تحت ماقبت و تربیت قرار گرفت. پدرش فیلیپ با این حال پس از اینکه کسب و کارش با رکود مواجه شد در سال ۱۷۵۲ با دختر یکی از سرمایهگذارانش یعنی مادلین دولیل ازدواج کرد. با اینکه این کار باعث تحت تاثیر قرار گرفتن روابط جین و فیلیپ میشد، با این حال او به اولین و مادرش اجازه داد تا به زندگی خود در عمارت او ادامه دهند. فیلیپ همچنین مادلین را مسئول آموزش اولین قرار داد. در سال ۱۷۵۵، اولین یک دوست به نام ژرالد بلانک پیدا کرد؛ پسربچهای یتیم که توسط پدرش به عنوان شاگرد پذیرفته شده بود.
زندگی بیدغدغه اولین دو سال بعد با مفقود شدن ناگهانی مادرش جین به پایان رسید و خلا بزرگی در زندگی او پیدا شد. با وجود اینکه بلافاصله پس از این ماجرا مادلین نقش نامادری او را برعهده گرفته بود، اولین تا سالهای بعد نیز این خلا را حس و در مورد آن کابوس میدید. همزمان با این دغدغهها، اولین بیش از پیش تضادهای حاکم بر رفتار اطرافیانش و شهروندان را احساس میکرد که با ادامه این روند او تصمیم به مقابله با این شرایط گرفت. در سال ۱۷۵۹، اولین اقدام به آزاد کردن یک برده سیاهپوست کرد که در جریان این ماجرا خودش دستگیر شد. با این حال او و برده با مداخله یک اساسین سیاهپوست به نام آگاته نجات پیدا کرده و بدون آسیبی از آنجا فرار کردند. آگاته به عنوان یک اساسین پس از این ماجرا که تحت تاثیر اهداف آزادیخواهانه اولین قرار گرفته بود، تصمیم گرفت به عنوان یک منتور او را تحت آموزش اساسینها قرار دهد. آگاته همچنین ژرالد را نیز به همین شکل تحت آموزش قرار داد. پس از چند ماه آموزش، اولین رسما در محفل اساسینها پذیرفته شد و به عنوان نماینده آگاته به زادگاهش نیواورلئان برگشت تا در خدمت مردم ستمدیده این شهر در برابر تمپلارها باشد.
اخلال در ماموریتهای دفرر
تحقیق درباره بردگان مفقود شده
در سال ۱۷۶۵، اولین پس از دیدن یک کابوس از خواب بیدار شد و پس از این به سمت قفس کبوترهای باغ رفت. او در اینجا نامهای از طرف ژرالد داشت که اینک به عنوان یک نیروی اطلاعاتی برای محفل اساسینها فعالیت میکرد. ژرالد در نامه در خصوص یک مزرعه که برخی بردگانش از آنجا فرار کرده بودند به اولین هشدار داد که این موضوع باعث شروع تحقیقات اولین درباره موقعیت کنونی و امنیت بردگان مفقود شده بود. پس از صعود به کلیسای جامع سنت لوئیس و مشاهده وضعیت شهر درنهایت موفق به نفوذ به املاک مورد نظر از طریق مخفی شدن در یک گاری شد. او در اینجا برای رفت و آمد کمخطرتر لباس بردگان را پوشید و پس از بررسی متوجه شد که بردگان توسط شخصی گرفته شدند و درواقع فرار نکردهاند. پس از این موضوع اولین به بلندترین نقطه املاک صعود کرد تا سرنخهای بهتری پیدا کند. او سرانجام موفق شد یکی از ردگان مفقود شده یعنی "ترز" را پیدا و برای نجات او به یک انبار در نزدیکی آنجا نفوذ کند. با این حال پس از نفوذ، او و ترز با پسر صاحب املاک و نگهبانانش مواجه شد.
پس از غلبه بر آنها، اولین برده نجات یافته را به عمارت خانوادگی خود برد و از نامادریاش خواست برای کمک به برده با او همکاری کند. مادلین درنهایت متقاعد شد و درادامه اولین را برای خرید لباس سفر فرستاد. پس از خرید لباس جدید توسط اولین، ترز برده نجات یافته نیز با اقدامات مادلین تحت امنیت قرار گرفت. مادلین همچنین به اولین قول داد اگر در آینده نیز شرایط مشابهی پیش آمد به او کمک خواهد کرد.
قتل فرماندار دابادی
اولین و ژرالد
در همان سال، اولین در انبار کالای پدرش صحبت او و ژرالد را گوش داد و متوجه مفقود شدن یکی از محمولهها طبق گزارش ژرالد شد. او در ادامه ژرالد را تعقیب و درنهایت شاهد صحبت او با ژیلبرت-آنتوان دو سنت ماکسنت، شریک تجاری پدرش بود. باتوجه به بیثمر بودن اطلاعات به دست آمده، ولین تصمیم گرفت وارد کشتی او شده و در ادامه از طریق رشوه دادن به ناخدای کشتی کارلوس دومینگز درمورد محمولههای مفقود شده اطلاعات کسب کند. اولین با لباس یک دوشیزه وارد کشتی و صحبت با دومینگز شد و این ترفند او به سادگی درباره این ناخدا جواب داد. در این زمان درحالی که دومینگز حواسش کاملا پرت شده بود، اولین از فرصت استفاده و پس از برداشتن اسناد موجود روی عرشه از کشتی نیز خارج شد. این اسناد جزییات موقعیت کنونی کالاهای مفقود شده را نشان میداد.
پس از بازیابی محموله، اولین موضوع را به ماکسنت اطلاع داد و با توجه به تامین امنیت وی موفق شد موقعیت پرش در قبال این شریک تجاری را حفظ کند. چند روز بعد او با ژرالد درباره اسناد به دست آمده صحبت کرد و اینکه در میان آن به نام یک تمپلار شنخته شده یعنی رافائل خواکین دفرر اشاره شده است. جدای از اینکه مشخص شد تمپلارها در پشت ماجرای ربوده شدن محموله دست داشتهاند، اطلاعات اضافی نشان میداد که دفرر نیز اکنون در لوئیزیانا بوده و با فرماندار فرانسوی ژان-ژاک بلز دابادی ملاقات میکند. اولین پس از این برای نفوذ به عمارت فرماندار و رسیدن به ملاقات این دو، ابتدا کلید یکی از خدمتکاران را دزدید و درادامه موفق شد از طریق آشپزخانه به عمارت نفوذ کند. پس از رسیدن به ورودی اتاق فرماندار، اولین موفق به شنود مخفیانه صحبتهای فرماندار و دفرر شد. آن دو مشغول صحبت درباره برنامههای شخصی مرموز به نام "مرد شرکت" بودند. پس از این دفرر و دابادی یک معامله میان خود پذیرفتند به ای ترتیب که دابادی موقعیت خود در فرمانداری را حفظ خواهد کرد، تا زمانی که او از برنامههای تمپلارها حمایت کند. با این وجود پس از خروج دفرر، اولین وارد اتاق شد و درنهایت فرماندار را به قتل رساند.
فرماندار پیش از مرگ به اولین گفت این تصمیم را گرفت چون تمپلارها اجازه میدادند ایالت تحت نفوذ و تملک فرانسویها باقی بماند. با این حال اولین این پیشفرض را رد کرد و از او پرسید دفرر به چه دلیل به کارگران بیشتری نیاز داشته است. به هرترتیب با توجه به جراحت شدید فرماندار نتوانست پاسخی به اولین بدهد و با مرگ او، اولین مجبور به فرار از عمارت شد. با توجه به شرایط و آماده باش نگهبانان شهری، اولین به هر شکل ممکن خود را به دروازه خروجی شهر رساند و تصمیم به مخفی شدن در زمینهای "بایو" تا زمان فروکش کردن اغتشاشات گرفت.
درگیری در بایو لوئیزیانا
یک سال بعد، اولین نامهای از آگاته دریافت و درادامه به مخفیگاه او در بایو رفت. در آن محل، آگاته به او گفت شخصی با جعل هویت فرانسوا ماکاندال که پیشتر منتور خودش بوده با جمعآوری تیمی مشغول انجام عملیاتهای قاچاق و ایجاد رعب و وحشت در سطح بایو است. پس از طی یک سری آموزشهای اضافی، اولین یک بلوپایپ نیز دریافت و تحقیق پیرامون قاچاقچیان را شروع کرد. به توصیه آگاته، اولین تحقیقات خود را از مزرعه روسیلون و الیز لافلر شروع کرد؛ درحالی که به محض ورود متوجه حمله پیروان ماکاندال جعلی به آنجا بود. گرچه اولین در این ماجرا به آنها کمک و الیز و لوزیلون را نجات داد ولی درعوض، الیز با اکراه قبول کرد تا برای جستجوی بیشتر افراد ماکاندال به او کمک کند. به هر ترتیب جستجوی آنها به "ایو سنت جان" ختم شد؛ محلی ناشناخته که افراد مشغول به جا آوردن نوعی مراسم مقدس بودند. پس از مشورت با روسیلون، اولین به هانجان سن دینج رفت؛ حلبیآبادی که بردگان فراری در آنجا جمع میشدند و اوین میتوانست از آنها درخواست کمک کند. پس از ورود اولین با الیز و یک دکتر جادوگر ملاقات کرد که طرفدار محفل اساسینها بود. درادامه و با توجه به خطر تهدید سمهای ماکاندال، هانجان برای احتیاط مقداری پادزهر به اولین داد.
اولین و الیز پس از این به سمت دریاچه پانچارترین رفتند؛ جایی که به عنوان محل احتمالی اجرای مراسم مقدس شناخته میشد. این دو سرانجام شاهد ماکاندال و افرادش را پیدا کرده و متوجه شدند این شخص جاعل درواقع باپتیست نام دارد. باپتیست درگذشته یک اساسین بود ولی با توجه به همکاریاش با دفرر اینک به تمپلارها پیوسته بود. درحالی که اولین و الیز مخفی و مشغول شنود مکالمات بودند، باپتیست پرده از نقشه خود برداشت. او قصد داشت همه اشرافزادگان نیواورلئان را مسموم و انتقام بردگان را بگیرد. با این وجود هدف اصلی باپتیست خارج کردن آگاته از مخفیگاهش بود تا بتواند او را دست بسته به دفرر تحویل دهد و از این طریق طبق وعده دفرر رسما وارد محفل تمپلارها شود. اولین با کمک الیز که تعدادی از افراد باپتیست را مشغول کرده بود، مخفیانه به مراسم نزدیک شد.
اولین با باپتیستها روبرو میشود
او از طریق همگونسازی خود با پیروان به باپتیست نزدیک شد و درحالی که قصد داشت با دارت سمی او را هدف قرار دهد توسط یکی از پیروان شناسایی شد. در این اتفاق اولین خودش مورد اصابت دارت سمی قرار گرفت؛ با این حال باتوجه به پادزهر دانجان، سم روی اولین تاثیری نداشت و او قادر به فرار بود. گرچه باپتیست پیروانش را به دنیال اولین فرستاد ولی مشخص شد که آن افراد توانایی دستگیر کردن یک اساسین را نداشتند. درنهایت این باپتیست بود که شخصا دربرابر اولین قرار گرفت ولی در نبرد رو در رو از اولین شکست خورد. با مرگ باپتیست، دسیسههای او و نقشههای دفرر برای بایو رنگ میباخت. پیش از مرگ، باپتیست به اولین گفت که او از نزدیک مادر او یعنی ژین و منتور او یعنی آگاته را میشناخته است. اولین پس از پایان ماجرا نزد آگاته برگشت ولی درمورد آنچه در این ماموریت متوجه شده بود اشارهای نکرد و از آنجایی که چندان به منتور خود اعتماد نداشت تصمیم گرفت اطلاعات را نزد خودش نگه دارد.
شورش لوئیزیانا
اولین درحال صحبت با شورشیان
در همان سال، فرماندار اسپانیایی همراه با مشاور تمپلارش آنتونیو د اولوآ وارد نیواورلئان شدند. در سال ۱۷۶۸، فرماندار جدید قوانین تجاری سختگیرانه و محدودیتهای مختلفی را به منظور سود رساندن به محفل تمپلارها وضع کرد. در پاسخ به شرایط جدید، فرنچ کریول اقدام به پایهگذاری یک شورش علیه فرماندار کرد و آشکارا اقتدار او را به چالش کشید و به نارضایتیها در نیواورلئان دامن زد. درحالی که ناآرامی در خیابانهای شهر بیشتر میشد، اولین فرصت را برای پیدا کردن و بازجویی کردن از کارلوس دوینگز، ناخدای کشتی که با دفرر همکاری داشت مناسب دید. اولین موفق شد درنهایت دومینگز را در شرایط مستی پیدا و مورد بازجویی قرار دهد ولی او اطلاعات چندانی جز نقل و انتقال کالا برای دفرر نداشت. پس از بازگشت به خانه، پدر اولین صفحهای از دفترچه خاطرات مادر او را به اولین هدیه داد. پس از این به درخواست ژرالد، اولین به انبار کالای پدرش رفت ولی در مسیر رسیدن و در خیابان، شاهد درگیری شورشیها و سربازان اسپانیایی بود. اولین در اینجا وارد درگیری شد و درنهایت شورشیها را نجات داد و پس از صحبت با یکی از آنها متوجه شد که از زمان ورود اسپانیاییها، باز هم تعدادی ازبردگان و آوارگان مفقود شدهاند.
پس از ورود اولین به انبار، متوجه شد که ژرالد این فضا را به مقر جدید محفل اساسینها تبدیل کرده است. او همچنین اتاقهایی برای نگهداری سلاح و سایر وسایل مورد استفاده اساسینها ساخته بود. پس از دریافت سلاح شلیک دارت جدید، اولین متوجه شد که کسب و کار گرندپریها توسط رقیب تجاری پدرش یعنی آقای بوشه با تهمت و کاهش اعتبار مواجه شده است. با اگاهی از افت شدید فروش کالاها، اولین به سرعت برای رسیدگی به موضوع و مقابله با کمپین دروغپردازی بوشه وارد عمل شد. در ادامه تهدید اولین به تسلیم بوشه منجر شد و او که فرصت ورشکستگی بوشه را غنیمت میدید تصمیم گرفت بردههای او را تحت تملک گرفته و از آنها برای کار شرافتمندانه در یکی از فروشگاهها، همراه با پرداخت دستمزد استفاده کند. در بازگشت به مقر جدید اساسینها در انبار کالای پدرش، او درمورد موضوع مفقود شدن مجدد بردگان که از شورشیها شنیده بود با ژرالد صحبت کرد و تصمیم گرفت برای تحقیقات به سن دینج برود. پس از رسیدن به آن محل، اولین با هانجان مشورت کرد و به توصیه او برای کسب اطلاعات بیشتر و جذب متحد جدید بار دیگر نزد الیز رفت.
اولین و ژرالد درحال حرکت با گاری باروت
پس از انجام این کار، اولین از خارج شدن یک کاروان بردگان از فورت سنت-ژان که توسط اسپانیاییها اشغال شده بود مطلع شد. با کمک الیز، اساسین تلاش کرد تا از مقصد کاروان اطلاع پیدا کند. آنها با کمک کاروان موفق به نفوذ به قلعه شدند ولی باوجود تلاش سختشان، اطلاعات چندانی به دست نیاوردند، جز اینکه متوجه شدند بردگانی که آزاد شدهاند، به شکل عجیبی از اینکه نمیتوانند همراه بقیه برای کار به مقصد مورد نظر بروند ناراحت بودند. در بازگشت به نیواورلئان و صحبت با ژرالد، اولین از اینکه نتوانسته بود مقصد بردگان را کشف کند ناراحت بود. ژرالد در پاسخ فرض را بر این گذاشت که فرماندار اسپانیایی از مقصد مطلع است و به اولین پیشنهاد داد میتواند در بیرون کردن فرماندار از بلیز، محلی که از زمان ورود به لوئیزیانا در آن مخفی شده بود او را بیرون بکشد. دو اساسین پس از این به باغ آرمز رفتند، جایی که اولین با پوشش و لباس بردگان و استفاده از جمعیت معترض به نفوذ خود ادامه داد و جمعیت را بیش از پیش دراعتراض به فرماندار تحریک کرد. درحالی که شهروندان فرانسوی علیه سربازان اسپانیایی شوریده بودند، اولین و ژرالد قصد داشتند برای ایجاد شرایط ملتهبکننده بیشتر یک کالسکه باروت را بدزدند. به آرامی و با از میان برداشتن نگهبانان پیش رو درنهایت موفق به این کار شده و کنترل گاری را به دست گرفتند. با این وجود آنها درنهایت شناسایی و گاری نیز هدف شلیک قرار گرفت. مقصد آنها رسیدن به اسکله بود ولی به هر ترتیب با توجه به شلیک سربازان باروتها درحال آتش گرفتن بود. حرکت آنها با کالسکه آتشین در خیابانها گرچه باعث التهاب بیشتر شد ولی درپایان خودشان نیز مجبور شدند از کالسکه بیرون بپرند.
ژرالد و اولین درحالی گاری را ترک کردند که شاهد ادامه حرکت آن، ورود به یک انبار شراب و درنهایت انفجاری مهیب بودند. با توجه به اینکه شهروندان در دام سربازان اسپانیایی بودند، اولین وارد انبار درحال آتش شد و پس از مبارزه و شکست سربازان موفق به نجات غیرنظامیان شد. پس از پایان این ماجرا اولین و ژرالد به مقر اساسینها در انبار گرندپری برگشتند. محفل پس از این به سرعت طرح نقشه جدیدی را پیاده کرد که در جریان آن، آنها دو کشتی اسپانیایی که در بندر لنگر انداخته بودند را هدف قرار میدادند. اولین ابتدا نگهبان پیش رو را به آرامی از پیش رو برداشت و پس از ورود به کشتی ماده منفجره را کار گذاشت. با این حال پیش از اینکه بخواهد آن را فعال کند توسط کارلوس دومینگز شناسایی شد. دومینگز این بار به قدر کافی هوشیار بود که اولین را به عنوان اساسین شناسایی کند و در ادامه به نگهبانانش دستور حمله داد. در این چالش کوچک اولین پیروز شد و در ادامه به دومینگز درباره انفجار بمب هشدار و به او گفت بهتر است الآن فقط به فکر نجات خودش باشد. پس از فعال کردن بمب، اولین به سرعت از کشتی خارج و در اسکله شاهد منهدم شدن کشتی بود.
اولین درحال بازجویی از فرماندار
درحالی که فرماندار اسپانیایی بالاخره قصد فرار و ترک مخفیگاه خود را داشت، آگاته اولین را به گورستان سنت پیتر فراخواند و در آنجا به او گفت برای اثبات وفاداریاش به محفل باید دو اولوآ را بکشد. اولین پس از این با طرح یک تله و بستن برخی راهها، کالسکه فرماندار را مجبور به حرکت در مسیری از پیش تعیین شده کرد و درنهایت نیز او را در یک میدان مسدود شده به دام انداخت. پس از منفجر کردن باروتها، اولین بیشتر سربازان فرماندار را از بین برد و با کشته شدن بقیه آنها، فرماندار سرانجام از کالسکه خود خارج شد. در اینجا اولین از طریق بازجویی درنهایت متوجه شد که مقصد بردگان مفقود شده به یک اردوگاه کار در مکزیک بوده است. اولین درادامه اما برخلاف دستور منتور خود تصمیم گرفت از جان فرماندار بگذرد و اجازه دهد او و همسر باردارش از شهر فرار کنند. در عوض اولین عدسی مخصوص رمزگشایی برخی اسناد تمپلارها، نقشه اردوگاه کار بردگان در چیچن ایتزا و همچنین قول از فرماندار که او باید بقیه عمرش را در تبعید بگذراند به عنوان شرایط زنده ماندن فرماندار پیشنهاد داد. این اتفاق باعث شد که رابطه ناپایدار او و متورش آگاته بدتر شود؛ حتی بدتر زمانی که آگاته دستور داد اولین نباید به ماموریت چیچن ایتزا برود ولی اولین از این دستور نیز سرپیچی کرد و گفت قصد دارد این ماموریت را انجام دهد. آگاته که شدیدا عصبانی بود به اولین هشدار داد که او بقیه عمرش را به خاطر نافرمانیهایش پشیمان خواهد شد.
پیش از ترک نیواورلئان به مقصد مکزیک، اولین با ژرالد ملاقات کرد. در اینجا ژرالد به او گفت نگران اولین است و اینکه چقدر برای او مهم است. با این حال او میدانست که نمیتواند اولین را از رفتن منصرف کند. اولین نیز از او به خاطر توجه و کمکهایش تشکر کرد و پساز تحویل سلاحهایش با لباس بردگان و همراه با گروهی از بردگان با کشتی به مکزیک رفت.
سفر به چیچن ایتزا
دفرر درحال صحبت با بردگان در چیچن ایتزا
پس از رسیدن به شهر باستانی مایاها، چیچن ایتزا در سال ۱۷۶۹، اولین شاهد صحبتهای دفرر برای بردگان در نزدیکی یک محل حفاری بود. پس از این او که با لباس بردگان در محل نفوذ کرده بود قادر بود با همین برتری آزادانه در محوطه تحقیق کند. پس از مدتی او ترز، بردهای که چندسال پیش نجاتش داده بود را در آنجا پیدا کرد که به نظر از کار در این محل خوشحال هم به نظر میرسید. اولین در ادامه با جمعآوری مواد و ابزارهای لازم موفق شد در آهنگری دو خنجر مخفی برای خود درست کند. حالا که مسلح شده بود، به تعقیب دفرر پرداخت و شاهد صحبت او با کارفرمای بردگان بود. در اینجا او شنید که اکثر بردگان از کار در اینجا خوشحال هستند و فقط تعداد کمی از آنها برای فرار تلاش کردهاند. با تعقیب آنها اولین شاهد یکی از بردگان بود که درحال "آموزش" برای اشتباهاتش بود. پس از رفتن دفرر از محل، کارفرما و نگهبانانش به اسیر حمله کردند اما در این زمن اولین وارد عمل شد و آنها را کشت.
در صحبت اولین با آن برده فراری، او متوجه شد که به احتمال خیلی زیاد مادرش در جایی در همین کمپ حضور دارد. پس از جستجوی محوطه برای پیدا کردن سرنخ، او مطمئن شد که مادرش ژین قطعا در آنجا حضور داشته است. با توجه به صفحات دفترچه خاطرات مادرش، اولین نقشهای از جزئیات محل نوعی شئ باستانی در اعماق سنوتی در همان نزدیکی را پیدا کرد. به این ترتیب اولین به سمت ورودی سنوت رفت و پس از ورود به غار زیرزمینی آن درنهایت موفق به کشف مخروبههای متعلق به تمدن اولیه شد. او در اینجا برای غیرفعال کردن مکانیزم دفاعی پازلی را حل کرد و درنهایت دیسک پیشگویی آشکار شد. پس از این، دفرر نیز از طریق منفجر کردن یک صخره وارد همین محل شد و در اینجا با اولین رو در رو شد. درتلاش برای برداشتن دیسک، دفرر نگهبانانش را به سراغ اولین فرستاد ولی اساسین در از میان برداشتن آنها دردسر بزرگی نداشت. پس از این دفرر نیز به اعماق غار افتاد و اولین نیز با توجه به ناپایدار بودن شرایط غار به سرعت پا به فرار گذاشت.
اولین پس از سالها مادرش را ملاقات میکند
پس از خروج از غار، اولین درنهایت با مادرش ژین مواجه شد. در اینجا ژین فهمید که دخترش به یک اساسین تبدیل شده و با تصور اینکه آگاته او را برای کشتن خودش فرستاده از دادن اطلاعات بیشتر خودداری کرد. ژین پس از این به سمت یکی از معادن فرار کرد و اولین را با تردیدهای بیشتری درمورد منتور خود باقی گذاشت.
در جستجوی مرد کمپانی
ردگیری وازکز
پس از فرار از چیچن ایتزا، اولین در سال ۱۷۷۱ به نیواورلئان برگشت جستجو برای پیدا کردن "مرد شرکت" را ادامه داد. در انبار تجاری گرندپری، اولین با ژرالد ملاقات کرد و متوجه شد که در غیبت او، اسپانیاییها قوانین جدیدی وضع کردند که به محفل برای کمک به بردگان سهولت ایجاد کرده است. با این حال ژرالد گفت گروهی از نیروهای سرکش اسپانیایی فعالیتهای ویرانگرانهای در ناحیه بایو به اجرا گذاشتهاند. پس از تحویل گرفتن سلاحها، اولین برای بررسی وضعیت و اینکه چه کسی این سربازان را رهبری میکند انبار را ترک کرد. پس از پیدا کردن استخدامکننده سربازان، اولین او را تعقیب کرد و درنهایت به شنود صحبتهای او با دو سرباز دیگر پرداخت. در اینجا اولین وارد عمل شد ولی با شناسایی اساسین، استخدام کننده پا به فرار گذاشت. باوجود تلاش اولین در دستگیری او، استخدامکننده درنهایت موفق شد خود را به دژ برساند و در آن مخفی شود. این کار چارهای جز نفوذ به استحکامات دژ برای اولین باقی نگذاشت.
اولین و تعقیب استخدامکننده نیروهای اسپانیایی
پس از نفوذ، اولین با کمک قابلیت دید عقابی موفق شد شخص را پیدا کند. او به آرامی و تا زمان رسیدن به محلی ساکت تعقیبش کرد و درنهایت استخدامکننده را به قتل رساند. با بررسی جسد، اولین نامهای از کارفرمای این شخص پیدا و از دژ فرار کرد. با خواندن نامه اولین متوجه شد شخصی به نام دیهگو وازکز از طریق رشوه دادن به سربازان اسپانیایی از آنها برای تسخیر منطقه بایو استفاده میکند. الین بیش از هر چیز از لو رفتن مخفیگاه آگاته واهمه داشت و برای همین به سرعت نزد منتور خود رفت تا در باره وازکز به او هشدار بدهد. با این حال پس از رسیدن او متوجه شد که کسی در مخفیگاه باقی نمانده است. پس از جستجو و پیدا کردن آگاته، اولین فهمید که منتور او دیگر تمایلی برای ملاقات با او ندارد. پس از نشان دادن تکهای از دیسک پیشگویی متعلق به تمدن اولیه، مجادله این دو بیشتر شدت گرفت. پس از این بو که اولین درنهایت پذیرفت شئ را پنهان کند؛ او همچنین درباره خطر وازکز نیز به آگاته هشدار داد. منتور اما گفت که از خطر وازکز از قبل آگاه بوده ولی درنهایت با میلی پذیرفت که اولین در این زمینه به اساسینها کمک کند.
پس از شنیدن نقشه آگاته، اولین در اینکه برای توقف وازکز کارساز باشد تردید داشت ولی با این وجود تصمیم گرفت آن را انجام دهد. پس از عملیان مسمومکننده آگاته، اولین وارد عمل شد و به بازماندگان باوراند که آنها مورد نوعی نفرین قرار گرفتند و همین نیز سبب فرار سربازان مسموم شده گردید. پس از پایان این ماجرا، اولین به سمت مقر متحدان قاچاقچی خود رفت. در انجا اولین پس از مدتها با الیز و روسیلون ملاقات کرد و این دو نیز تایید کردند که آنها نیز متوجه بیشتر شدن شمار سربازان اسپانیایی در منطقه بایو شدهاند. پس از اشاره به وازکز، روسیلون گفت که او یک تمپلار است و درتلاش برای منحرف کردن یک کشتی آذوغه برای خود و اهدافش است. برای جلوگیری، اولین به برج فانوس دریایی رفت و با خاموش کردن آن۷ باعث به گل نشتن کشتی در جزیره نزدیک به خود شد.
اولین و قاچاقچیان درادامه به سراغ کشتی به گل نشسته رفتند تا آذوغههای آن را غارت کنند. در اینجا اولین از متحدان خود در برابر نیروهای وازکز دفاع کرد. اساسین گرچه در این کار موفق بود ولی از اینکه وازکزخودش در میان نیروها حضور نداشت سرخورده شد. در میان اغلام ربوده شده۷ روسیلون سندی پیدا کرد که در آن به قصد تمپلارها برای بازپس گرفتن محیط کار بردگان در چیچن ایتزا اشاره میکرد؛ سندی که باعث شد اولین به سرعت به مکزیک برگردد.
بازگشت به چیچن ایتزا
اولین بار دیگر در چیچن ایتزا مادرش را میبیند
اولین در سال ۱۷۷۲ بار دیگر وارد چیچن ایتزا شد و با توجه به اطلاعات به دست آمده، نگران امنیت مادرش بود. همچنین هدف دیگر او پیدا کردن نیمه دیگر دیسک پیشگویی بود. مادرش این بار اما استقبال گرمی از اولین کرد و قدرت عشق به دخترش بیشتر از قدرت ترس از او بود. او در اینجا به دخترش گفت که بهتر است نیمه دیگر دیسک را نیز پیدا کند تا از این طریق، درنهایت خودش نیز بتواند از دست تمپلارها آزاد شود. با استفاده از نقشهای که مادرش داده بود، اولین با استفاده از یک قایق خود را به مقصد رساند و وارد غار مخفی دیگری شد. کاوش و پیشروی بیشتر درنهایت باعث رسیدن او به یک محوطه باستانی دیگر و به جای مانده از دوران تمدن اولیه شد. با حل پازل پیش رو و غیرفعال شدن سیستم دفاعی تعبیه شد، تکه باقیمانده دیسک پیشگویی نیز آشکار گردید. پس از خروج از غار و ملاقات دوباره با مادرش، اولین از قصد خود برای بازگرداندن او به نیواورلئان گفت. با این حال مادرش پیشنهاد را نپذیرفت و گفت با توجه به اینکه بردگان درنهایت آزادی خود را به دست آوردهاند، تصمیم دارد در همانجا و درکنار بقیه آزادشدگان باقی بماند. با پذیرش این موضوع و قول اینکه تماس آنها ادامه خواهد داشت، اولین مکزیک را به مقصد نیواورلئان ترک کرد.
کمک به جورج
اولین، الیز و روسیلون درحال صحبت با هوپتون
در بازگشت به نیواورلئان، اولین متوجه شد که پدرش دچار بیماری سختی شده و نمیتواند از بستر خارج شود. پس از ملاقات با او در عمارت گرندپری و باوجود نگرانی درباره سلامتیاش، اولین تصمیم گرفت تحقیق پیرامون هویت واقعی "مرد شرکت" را ادامه دهد، در سازمان تجارت برده نفوذ کند و با کمک ژرالد، شبکه ارتباطاتی محفل در نیواورلئان را گسترش دهد. در جریان یکی از ملاقاتهای اولین و پدرش، مادلین از او برای پیدا کردن یکی از بردگان فراری از نیواورلئان به نام جورج درخواست کمک کرد. با پذیرش این درخواست، اولین درجستجوی جورج موفق وپ از نجات او از حمله چند نگهبان، او را تا خارج از شهر همراهی کرد. پس از این نیز با متحدان قاچاقچی خود در بایو تماس گرفت و از آنها خواست مطمئن شوند جورج به سلامت از این ناحیه باتلاقی خارج میشود. با این حال گرچه الیز و روسیلون مخالف این درخواست نبودند اما آنها در این زمان فعالیت دیگری یعنی رساندن آذوغه و سلاح از اسپانیاییها به میهنپرستان شمالی در ایالات سیزدهگانه را برعهده گرفته بودند. همین موضوع نیز باعث میشد سربازان سرکش اسپانیایی مستقر در منطقه بایو بار دیگر برای اولین دردسر ساز شوند.
اولین باتوجه به شرایط تصمیم گرفت در کار رساندن آذوغه به الیز و روسیلون کمک کند تا از این طریق، از میهنپرستان بخواهد جورج را نیز همراه با خود به شمال ببرند. حضور موثر اولین در این زمان باعث دفع شدن چندین حمله نیروهای اسپانیایی به قاچاقچیان شد. به عنوان نتیجه نیز الیز، موسیلون و افرادشان درنهایت به سلامت به مقصد خود رفته و با هوپتون و سایر میهنپرستان شمالی ملاقات کردند. پس از انتقال کالاها، اولین با آنها درمورد حمله اسپانیاییها صحبت کرد و باعث شد هوپتون به وازکز اشاره کند؛ به گفته او وازکز چندان مشتاق مناسبات میان انقلابیون شمالی با اسپانیاییها نیست. اولین که در این زمان به وازکز و اینکه احتمالا او همان "مرد شرکت" است مشکوک شد تصمیم گرفت ماجراجویی خود برای شکار تمپلارها را ادامه دهد. پیش از ترک محل به مقصد نیواورلسان، اولین از میهنپرستان خواست تا جرج را نیز همراه خود به شمال ببرند. میهنپرستان نیز با این شرط که جرج باید در کنار آنها برای انقلاب بجنگد با پیشنهاد موافقت کردند.
اولین و وازکز در مراسم جشن
در بازگشت به نیواورلئان، اولین به امید پیدا کردن سرنخ جدید با ژرالد درباره احتمال اینکه وازکز همان مرد شرکت مورد تعقیب است صحبت کرد. بل این حال ژرالد گفت که چندین نفر از خبرچینان او به تازگی توسط تمپلارها مسموم شدهاند و از نظر اطلاعات شرایط خوبی ندارند. پس از صحبت بیشتر نیز این دو تصمیم گرفتند برای پیدا کردن احتمالی سرنخی از وازکز، به یک مهمانی مجلل که در یک باغ لوکس برگزار میشد بروند. در اینجا اولین با استفاده از لباس دوشیزه مشکلی برای حرکت آزادانه نداشت ودرنهایت با کمک دید عقابی نیز موفق شد وازکز را پیدا کند. پس از نزدیک شدن به وازکز و درخواست رقص مشترک، او به سادگی توجه تمپلار را جلب کرد و همراه با خود به محلی خلوت در بالکون برد و سپس او را به قتل رساند. پیش از مرگ، وازکز در آخرین جملاتش گفت که اساسین اشتباه کرده و او مرد شرکت نیست بلکه درواقع، مرد شرکت یک زن است.
او که از حقیقت آخرین صحبتهای وازکز مطمئن نبود، تصمیم گرفت مهمانی را ترک کند ولی در ادامه و در نزدیکی دروازه باغ نامادریاش مادلین را دید. مادلین در اینجا او را سرزنش کرد که چرا در نیواورلئان نبوده و اینکه پدرش نیز در همین دوره غیبت فوت کرده است. اولین که از این خبر به شدت شوکه و ناراحت شد در ادامه همراه با مادلین و ژرالد به مزار فیلیپ در گورستان سنت پیتر رفت. اگرچه او مطلع بود که ارثی نمیبرد ولی ژرالد به اولین اطمینان داد که کسب و کار پدری او که به نام خودش است درواقع متعلق به اولین است.
سفر به نیویورک
کانر کنوی و اولین در نیویورک
اولین از اینکه باوجود همه تلاشهایش درنهایت نتوانسته بود "مرد شرکت" حقیقی را پیدا کند دلسرد شده بود و از طرف دیگر باتوجه به روابطش با آگاته هیچ سرنخ جدیدی برای پیدا کردن تمپلارها نداشت. با تشکر از ژرالد به خاطر حفظ ارتباطش با محفل اساسینهای ایالات سیزدهگانه شمالی، آنها به نام یک افسر وفادار لویالیست (حامی بقای ایالات شمالی در بریتانیا) به نام دیویدسون رسیدند؛ شخصی که با مرد شرکت ارتباطاتی داشت. به این ترتیب اولین برای بررسی این سرنخ به شمال رفت. در زمستان ۱۷۷۷، اولین به مرز نیویورک رسید؛ جایی که متحد شمالی او یعنی کانر کنوی از قبل منتظر رسیدن او شده بود. دو اساسین در ادامه و پس از دستگیری و بازجویی از یکی از نگهبانان متوجه شدند که افسر دیویدسون در دژی در نزدیکی همان محل حضور دارد. آنها سپس راه خود را به سمت دژ ادامه داده و در بین مسیر نیز با تعدادی از لویالیستها درگیر شدند. پس از این نیز دو اساسین با طرح نقشهای به منظور ورود به دژ از یکدیگر جدا شدند.
درحالی که کانر مشغول منحرف کردن حواس نگهبانان بود، فرصت برای اولین و نفوذ او در دژ مهیان شد. در آنجا او درنهایت با تمپلار مواجه شد ولی در کمال تعجب، مشخص شد که هدف مورد نظر جورج، بردهای بود که در فرارش به شمال به او کمک کرده بود. جورج از اولین در مورد دلیل آمدنش به نیویورک سوال و در ادامه همراه با نگهبانان خود به او حمله کرد. در اینجا گرچه اولین موفق شد نگهبانان را از بین ببرد ولی در زمان رویارویی اصلی با جورج، انفجار اتفاقی که توسط کانر ترتیب داده شده بود فرصتی مناسب برای فرار جورج ایجاد کرد. در تعقیب تمپلار، اولین از طریق سقف از دژ بیرون پرید و درنهایت نیز با منفجر کردن واگن او باعث مجروح شدن جورج شد. او از جورج پرسید هویت واقعی "مرد شرکت" چه کسی است. در پاسخ جورج گفت پاسخ این سوال در تمام این مدت در عمارت خانواده اولین بوده است. پس از مرگ جورج براثر جراحت شدید قبلی، اولین با کانر درمورد درستی یا نادرستی اقدامات اساسینها صحبت کرد و به دلیل حوادث اخیر در این مسیر دچار تردید شده بود.
قطع ارتباط با آگاته
اولین با نامادریاش مادلین به عنوان رهبر تمپلارها مواجه میشود
اولین با آگاهی از اینکه مرد شرکت ورهبر تمپلارها در واقع نامادریاش مادلی است، به نیواورلئان و عمارت خانوادگی خود برگشت تا با او روبرو شود. پس از شنیدن اتهامات وارد شده، مادلین درجواب آنها را رد نکرد و درعوض گفت او اما درتمام این مدت میدانسته که اولین یک اساسین است. او که به شدت عصبانی شده بود پیشنهاد پیوستن به محفل تمپلارها را رد و درعوض به سرعت از عمارت و نگهبانان فرار کرد؛ گرچه درنهایت دستگیر گردید. پس از این مالین بار دیگر تلاش کرد تا او را متقاعد کند و به وی گفت که اگر قصد داشت او را تاکنون کشته بود ولی واقعا او را دوست دارد. مادلین ادامه داد که به او نیاز دارد تا عناصر نادرستی مثل دفرر را از محفل تمپلارها حذف کند. او همچنین گفت از آنجایی که رابطه او با منتورش آگاته خوب نیست، مشخص است که اینک خود و اولین دارای اهداف مشترکی هستند.
اولین نتوانست منتور خود را نجات دهد
اولین درادامه به بایو و به ملاقات آگاته رفت تا با او مشورت کرده و میزان وفاداری خودش به اساسینها را بسنجد. با این وجود، آگاته دیگر تحمل اولین را نداشت و او را به خاطر شکست در ماموریت حفاظت از شاگردانش و همچنین نافرمانیها مواخذه کرد. او درواقع معتقد بود که اولین به محفل خیانت کرده و به تمپلارها پیوسته است. آگاته با پرتاب یک بمب سمی به اولین حمله کرد، اتفاقی که باعث شروع توهمات ناخواسته او شد. پس ازمدتی اولین درنهایت موفق شد متوجه افکار توهمی خود شده و تاحدودی برخود مشلط شود. او درادامه از درخت بزرگ بالا و سپس به سمت آگاته رفت. در اینجا آگاته گفت دیگر قصد ندارد به هیچ کدام از دلایلی که اولین میآورد گوش کند و از اینکه نتواسنته بود از ژین محافظت کند تاسف خورد. در این زمان که اولین نیز عصبانی شده بود به آگاته گفت لوئیزیانا و بایو را برای همیشه ترک کرده و دیگر هرگز به اینجا برنگردد. ناتوان از ادامه زندگی با تحقیرهای بیشتر، آگاته خود را از درخت پایین انداخت و کشته شد.
تقابل با مادلین
اولین سرانجام مادلین را شکست میدهد
در بازگشت به نیواورلئان، اولین گردنبند آگاته را به عنوان نشان کشته شدن منتور اساسینها باخود به کلیسای سنت لوئیس برد و آن را به مادلین داد. مادلین نیز از او خواست اینک دو دیسک پیشگویی را قبل از وارد شدن به محفل تمپلارها تحویل دهد. با این حال زمانی که دو دیسک برای مادلین کار نکرد و او شدیدا عصبانی و سرخورده شده بود، فرصتی برای اولین و حمله او ایجاد کرد. او درواقع پیوستن به محفل تمپلارها را نیرنگی برای وارد شدن به این جمع و کشتن آنها قرار داده بود. اساسین همه تمپلارها را کشت و مادلین را با جراحتی شدید رها کرد. در اینجا مادلین او را دختر خود خطاب کرد و از وی پرسید چرا به او خیانت کرده. درپاسخ اولین با سردی گفت او تنها یک پدر و مادر داشته که دوستشان داشته و مادلین هیچ یک از آنها نبوده است. در ادامه اولین او را به خاطر کشته شدن پدرش، برده شدن مادرش و اینکه از خودش نیز قصد داشته به عنوان یک برده برای محفل تمپلارها استفاده کند مقصر دانست.
به عنوان دفاع مادلین اصرار داشت که هرکاری که انجام داده برای اهداف خوب بزرگتری بوده است. درپاسخ اولین پس از گفتن اینکه هرگز کسی او را مجبور به خدمت به دیگری نکرده مادلین را به قتل رساند. پس از این اولین دیسک پیشگویی را برداشت و موفق شد وارد نهانگاه شود. در اینجا او تصاویر کوتاهی از افراد تمدن اولیه را دید؛ زمانی که انسانها حوا را به عنوان رهبر خود در جریان شورش علیه خالقانشان انتخاب کردند.
جذب پیشنس گیبس
در سال ۱۷۸۴، اساسین کانر کنوی با اولین تماس گرفت و از او خواست یکی از بردگان فراری به نام پیشنس گیبس را در محفل جذب کند. با توجه به شهرت اولین در کار با بردگان و نجات آنها، کانر اولین را گزینه مناسبی برای این ماموریت میدید. پس از پذیرش ماموریت، اپلین به رود آیلند رفت تا جستجوی خود را شروع کند. در ادامه او به بردهای برخورد که توسط نگهبانها تحت بازجویی قرار داشت. پس از نجات، اولین از طریق کارگر متوجه شد که کمپ پیشنس برای اربابان سابقش لو رفته و او اکنون در خطر است. پس از نفوذ مخفیانه به کمپ، درگیری با نگهبانان و آزادسازی بردگان، اولین به دنبال اطلاعاتی درخصوص محل نگهداری پیشنس گشت.
اولین و پیشنس گیبس وارد تونلهای برج نیوپورت میشوند
به توصیه یی از کارگران، اولین به تعقیب افسر میهندوستان پرداخت که البته او نیز به محض شناسایی اساسین پا به فرار گذاشت. پس از یک تعقیب و گریز طولانی، اولین درنهایت او را به دام انداخت و در طی بازجویی از محل نگهداری پیشنس پرسید. پس از این بود که افسسر فاش کرد پیشنس برای بازجویی توسط یک پزشک تمپلار به نام ادموند جاج به دژ نزدیک آنجا فرستاده شده است. پس از رسیدن به قلعه، اولین شاهد انتقال پیشنس به زندان بود چون نپذیرفته بود شئ مرموزی که از مادرش گرفتهبود را تسلیم آنها کند. اولین درادامه از طریق عبور از دالانها و تونلهای طولانی دژ به سلول پیشنس رسید و سرانجام وی را آزاد کرد. با این وجود، پیشنس پیشنهاد کمک اولین را رد و از آنجا فرار کرد؛ اقدامی که به سرعت باعث دستگیری مجددش توسط جاج شد. او این بار پیشنس را مجبور به واگذاری شئ کرد و درادامه از محل خارج شد. درحالی که افراد جاج برای کشتن پیشنس باقی مانده بودند، با این حال بار دیگر اولین بود که جان او را نجات داد. یک بار دیگر اما پیشنس تصمیم به فرار گرفت ولی این بار توسط اولین در نزدیکی جاج که او نیز درحال خروج بود متوقف شد. در اینجا پیشنس پذیرفت که در قبال کمک اولبن برای باز پس گیری شئ او نیز به محفل اساسینها بپیوندد.
با ادامه تونلها، این دو مسیر خود به برج نیوپورت را هموار و در همین راه دریافتند که از طریق همکاری با یکدیگر میتوانند موانع را بهتر پشت سر بگذارند. این دو گرچه موفق شدند جاج را پیدا کنند ولی دخالت نگهبانانش در میانه کار فرصت را برای فرار او مهیا کرد. پس از شکست این افراد و رسیدن به برج نیوپورت، اولین و پیشنس قادر به شنیدن صدای سرودی بودند که تمپلارها برای باز کردن دریچه نهانگاه میخواندند. پس از ورود و منحرف شدن جاج توسط پیشنس، فرصت برای اولین فراهم شد تا او را بکشد. پس از این پیشنس شئ خود را از جسد جاج برداشت و اولین نیز متوجه شد پیشنس زرنگتر از جاج بوده چون یک بخش از شئ را دراختیار خود داشت و شئ چون کامل نبود برای جاج کار نکرد. پس از نشان نحوه کار طلسم؛ نشان دادن درون هر چیزی، پیشنس پذیرفت به محفل اساسینها ملحق شده و به داونپورت هاومستد برود.
منابع
- Aveline de Grandpré در وبگاه اساسینز کرید ویکیا
- اساسینز کرید ۳: آزادسازی
- اساسینز کرید ۴: پرچم سیاه
شخصیتها |
|
طرفها | اساسینها • تمپلارها • ارتش بریتانیا • ارتش اسپانیا • ارتش فرانسه • پیروان باپتیست • میهندوستان |
مکانها | نیو اورلئان • بایو لوئیزیانا (سن دینج) | مکزیک (چیچن ایتزا) • نیویورک |
رویدادها | جنگ فرانسویها و سرخپوستان • شورش لوئیزیانا • جنگ انقلاب آمریکا |
قوانین و گیمپلی | دستاوردها • سفارشیسازی • آنیموس • دید عقابی • همراه شدن • تمدن اولیه • دژها • دویدن آزاد • استراق سمع • سیستم اقتصادی • حافظه ژنتیک • مراحل • لباسها • تکههای عدن (دیسک پیشگویی) • پرش ایمان • مخفیکاری • صندوقچههای گنج • شنا • نقاط دید |
سلاحها | سلاح گرم • تیر و کمان • توپ جنگی • بایونتس • خنجر پنهان • شمشیر • بلوپایپ |
ویرایش شده در توسط Movyn (نمایش تاریخچه)
پستهای توصیه شده
لطفا از بخش نظرات، تنها برای اظهار نظر درباره مقالات استفاده کنید
مطالب شما نیاز است به تایید مدیران برسد